سلام!
ما كه دل را بي تو مجنون كردهايم
كي غمت از سينه بيرون كردهايم
در ره سودايت اي سرو بلند
نخل قد را چون خم نون كردهايم
دل كه همچون سنگ خارا گشته بود
بي عصا آن را چو جيحون كردهايم
ني چو مينالد از اين هجران و سوز
ز اشتياقت ديده پرخون كردهايم
چشمههاي چشم ما همچون صدف
اشكها از درّ مكنون كردهايم
زخمه بر دل ميكشد تار گلو
صوت را در سينه مدفون كردهايم
عرضه بس كرديم اوراق نياز
خويش را همواره مديون كردهايم
غُبن اين سودا پذيرا گشتهايم
گرچه خود را سخت مغبون كردهايم
عقد پيمانت به گردن بستهايم
خصم را چون مار افسون كردهايم
تا مگر پرسي ز حال ما نشان
داورت را حيّ بيچون كردهايم
يأس را بزدودهايم از عمق جان
با چنين كاري كه اكنون كردهايم
تا ملامتگو نجويد درد ما
چهره را با چنگ گلگون كردهايم
عاقبتتون به خير ان شالله!ممنون از مطلبتون.يا خودش!